سطح پیشرفت سازمان ها

سطح پیشرفت سازمان ها

سازمان ها به اندازه سقف تفکر مدیران عامل یا مالکان سازمان، رشد می کنند

با یکی از دوستان صحبت می کردم که در یکی از شرکت های محصولات پلاستیکی، مدیر تولید هست. می گفت: سازمان ها، به اندازه سقف تفکر مدیران عامل که عموما صاحبان کسب و کار هم هستند، رشد می کنند. تعریف می کرد:

اوایل که وارد این شرکت شده بودم، با تجربه بیست و دو ساله خودم، ناهنجاری های زیادی را دیدم و تشخیص دادم. من که عمری را در صنعت خودروسازی گذرانده بودم و با سیستم های عمدتا فرانسوی آموزش دیده بودم، یک شرکت نسبتا کوچک با 120 نفر پرسنل که به روش سنتی اداره می شد، چالش بزرگی برای من نبود ولی یک محیط بکر برای کار کردن و ساختن بود.

می گفت اولین کاری که کردم تیم تولید و سایر واحدهای پشتیبان تولید را با خودم همراه کردم و به من اعتماد کردند. بعد از تیم سازی، جلسات بهبود را شروع کردیم و کار تعریف کردیم و انجام دادیم. مفاهیم جدیدی را من وارد شرکت کردم که کسی در این شرکت با آن ها آشنا نبود. می گفت خیلی انگیزه داشتم و صبح ها با شوق کار بر می خواستم و در طول مسیر کارهایی را که باید انجام می شد را مرور می کردم و مدام ایده های جدید را در دفتر یادداشت گوشی ثبت می کردم.

شش ماه که کار کردیم به عید رسیدیم. بداخلاقی ها شروع شد. مدیر عامل ما آقای برزگر،  شد منبع بد اخلاقی و بد عنقی. یک بار در یک روز من را دعوت به جلسه کردند اتاق مدیر عامل، رفتم دیدم کارشناس تولید در صدر جلسه نشسته، مدیر عامل کنارش و مدیر کارخانه روبرو. خانم اعتمادی کارشناس تولید، هنگام ورود من به کارخانه، اپراتور دستگاه تزریق بود. بعد از اینکه من با پرسنل آشنا شدم دیدم که توانایی بر عهده گرفتن مسئولیت را دارد. از واحد تولید کشیدمش بیرون و آموزشش دادم و کم کم مسئولیت کنترل تولید را تفویض کردم و نظارت کردم و الحق هم خوب از عهده بر آمد. حالا در صدر جلسه نشسته بود.

آقای برزگر با کج خلقی و اخم آلود به من گفت بنشینید آقای مهندس و باید به خانم اعتمادی پاسخ بدهید. من هم متعجب و هم ناراحت نشستم و آقای برزگر رو کرد به خانم اعتمادی و گفت، سوالاتتتون رو مطرح کنید خانم اعتمادی عزیز. بگذریم که هر سوالی که مطرح شد من به صورت کامل و با جزئیات پاسخ دادم و در پایان ابهامی باقی نماند. آقای برزگر از خانم اعتمادی تشکر کرد، من برخواستم که برم که گفت شما تشریف داشته باشید، در جلسه بعد هم شما متهم هستید. سه جلسه آن روز برگزار شد که در تمامی آن ها من متهم بودم و از تمامی آن ها هم تبرئه شدم.

بعد از تعطیلات عید، در اولین روز کاری جلسه ای برگزار شد و به جای اینکه جلسه ای باشد برای انگیزه دادن به مدیران در سال جدید، جلسه ای شد برای تهدید و بداخلاقی. من با مهندس اخلاقی که مدیر کارخانه بود، صحبت کردم که اگر تمایل به ادامه همکاری با من نیست من مشکلی ندارم، که گفتند نه شما باید بمانی ما روی شما خیلی حساب کردیم و از این حرف ها. روز بعد آقای برزگر آمد اتاق من و بعد از یک سری صحبت ها، مواردی مطرح شد و من هم گفتم که سیستم های تولید این طور می گویند و باید به این روش ها عمل کرد که ناگهان ایشان از کوره در رفت و گفت، دانش شما برای من پشیزی ارزش ندارد آقای مهندس، دانش و سیستم و کتاب هایت را بریز دور، تمامی این ها برای من بی ارزش هستند. من خودم به روش سنتی این جا را بهتر از امثال شما اداره می کنم. شما کلا من را عصبی می کنید با صحبت هایتان. بعد با عصبانیت از اتاق بیرون رفت

من نشستم و کمی با خودم فکر کردم که ایراد کار کجاست. چون آمار و شاخص و حتی ظاهر کار، نشان می داد که روند رو بهبودی در شش ماهه گذشته داشتیم و از این گذشته افراد سایر واحدها هم اذعان دارند که واحد تولید به قول معروف سر و سامانی گرفته. پس ایراد کار کجا بود. به این نتیجه رسیدم که ایراد در چند نقطه است:

  1. مدیر عامل مجموعه که خودش بنیانگذر هم هست و متاسفانه مدرک دیپلم هم ندارد، طبیعی است که وقتی من از سیستم ها و روش های علمی اداره تولید صحبت می کنم، بدرستی متوجه صحبت های من نمی شود و مدام صحبت های من را با دانسته های سنتی خودش از تولید مقایسه می کند.
  2. احساس سرخوردگی در مقابل کسانی که تحصیلات دانشگاهی دارند، منجر به نوعی جبهه گیری در مقابل آن ها می شود.
  3. تمایل به اینکه می خواهد همچنان در مرکز اداره کارخانه باقی بماند. مانند قبل که کارخانه کوچک بود و بیشتر یک کارگاه 20 نفری بود و آقای برزگر خودش مرکز همه امور بود. از خرید و بازرگانی تا فروش و بازاریابی، امور مربوط به تولید، کیفیت و همه چیز. ولی حالا که کارخانه بزرگ تر شده و به بیش از 100 نفر رسیده، ستاد گسترش پیدا کرده و تقسیم وظایف اتفاق افتاده و حالا باید آقای برزگر، در جایگاه مدیر عامل به کلان سازمانش بپردازد، به امور مالی رسیدگی کند، به چشم انداز و ماموریت سازمان بها بدهد و کنترلی روی استراتژی های واحدها و میزان حرکت و پیشرفت آن ها، داشته باشد. ولی خب این امور را بلد نیست و هنوز دوست دارد که در وسط سالن تولید داد بزند که آهای پسر اون آچار رو بیار و اگر پسر کمی تعلل کرد همان لحظه او را اخراج کند ( این رفتار را قبلا داشته و خودش برایم تعریف کرده بود )

بنابراین این فرد دشمن سیستم و تقسیم وظایف و سازماندهی می شود و می خواهد باز هم خودش باشد ولی این را درک می کند که شرایط با گذشته تفاوت کرده و دیگر خودش از عهده بر نمی آید و این منجر به بد اخلاقی و بلا تکلیفی در رفتار با سایر پرسنل و مخصوصا مدیران می شود.

من پس از آن، دیگر ایده هایم را غلاف کردم و هر موضوعی پیش می آمد به آقایان می گفتم من عقلم به این موضوع نمی رسد شما دستور بدهید من اجرا می کنم، هر کاری که می کردند، مورد تایید من هم بود. سعی می کردم که در جایی که از من انتظار می رود به بهترین نحوی کارم را انجام دهم و با بیشتر از آن کاری نداشته باشم.

و اینگونه است که نیروهای پر انگیزه و پر انرژی که آماده اند دانش و تجارب خود را در اختیار سازمان بگذارند، از میدان بدر می شوند و خود مدیر عامل می شود مانعی برای پیشرفت سازمانش.

۱ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی